تمام نشدنی..
يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۱۴ ق.ظ
دردوران کودکی وقتی میخواستیم
بخوابیم پدر یا مادر مون برام داستان میگفتن..
با یکی بود یکی نبود شورع میشد . و با کلاغ به خونش نرسید تموم میشد
پ.ن: الان که برزگ شدیم شبها قصه ای حسین. عباس.علی اکبر. رقیه...
ولی این بار همه رسیدن پیش خدا ...
۹۲/۰۳/۲۶