در راه مانده...

در راه مانده...
به زودی آدرس وبلاگ تبدیل می شود به
ebnolsabil.ir

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مهر ۹۳، ۱۲:۱۶ - سید مرتضی
    ---
رشته های دلم را دست هر کسی سپردم...
الا خدا...
یعقوب کربلا
۲۲ تیر ۹۲ ، ۰۹:۱۰ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۷ نظر

حرفی های دلم را برای هرکسی اشتراک گذاشتم

به غیر از خدا


یعقوب کربلا
۲۲ تیر ۹۲ ، ۰۹:۰۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر
خود فروشی در بازار گناه را به
بندگی در درگاه خدا ترجیح دادیم.
یعقوب کربلا
۲۲ تیر ۹۲ ، ۰۹:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر
هیئت
مکتب زینب (س) شناسی ماست
یعقوب کربلا
۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۹:۳۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

این شبها به دستانت پناه می برم..

تو برای من دعا کن

من برای تو..!


یعقوب کربلا
۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۸:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر
نا امیدی بدترین دردی ست
که سراغ انسان ها می اید..

یعقوب کربلا
۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۴:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر


اصبغ بن نباته از یاران باوفاى حضرت على علیه السلام است ، او مى گوید: امیرالمؤ منین در زمین نجف نشسته بود که به اطرافیان خود فرمود:
چه کسى آنچه من مى بینم مى بیند؟ مردم گفتند، اى چشم بیناى خدا در میان بندگان خدا چه مى بینى ؟ فرمود:
شترى را مى بینم که جنازه اى را مى آورد و دو مرد که یکى از عقب و دیگرى از جلو آن حیوان را حرکت مى دهند و بعد از سه روز به نزد شما خواهند آمد!
بعد از سه روز همچنانکه حضرت خبر داده بود وارد شدند و پس از تحیت حضرت فرمود: شما کیستید؟ از کجا مى آئید و این جنازه کیست ؟ و براى چه آمده اید؟
گفتند: ما اهل یمن هستیم ، و این جنازه پدر ماست ، هنگام مرگ وصیت کرد که پس از غسل و کفن و نماز، مرا بر شترم بگذارید و در عراق در نیزار کوفه (نجف ) به خاک بسپارید.
حضرت فرمود: آیا از او پرسیدید چرا؟ گفتند: آرى ، جواب داد: چون در آن مکان مردى به خاک سپرده مى شود که اگر روز قیامت براى تمام اهل محشر شفاعت کند پذیرفته خواهد شد!
در این هنگام حضرت على علیه السلام از جا برخواست و فرمود:
راست گفت ، به خدا قسم که منم آن مرد.

بحار,جلد۳۱, ص ۳۵۷

یعقوب کربلا
۲۰ تیر ۹۲ ، ۱۸:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر

گاهی برای پیدا کردن راه

 باید گم شد.. 



 

یعقوب کربلا
۲۰ تیر ۹۲ ، ۱۸:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
دلم بدجور به دلت گره خورده...
دعای شب های قدر را هم از حالا آماده کرده ام
شب های قدر مکتوب می آورمش
 تا پدرت علی امضاء کند:
که همیشه با تو باشم
" حسین جان "

پ.ن:
1. دل من جذب آدم های اینجا شده
شب قدر دلم را از این آدم ها جدا کن و برای خودت بردار آقای من...
2. پسر فاطمه (س) ، خدا عشق را داد تا خرج تو کنیم...
یعقوب کربلا
۲۰ تیر ۹۲ ، ۰۶:۱۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

آغوش تو تنها پناه من است

وقتی از همه  خسته می شوم.. !


یعقوب کربلا
۱۹ تیر ۹۲ ، ۱۵:۴۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر
دعا را واسطه قرار دادم برای
با هم ماندن..!
پ.ن: برای هم دیگر دعا کنید..
یعقوب کربلا
۱۹ تیر ۹۲ ، ۱۵:۱۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر

هوای دلم این روزها نفس گیر شده است

بدون تو.. !

پ.ن:

1.خدا از تو خبر دارد من بی خبر..

2.این دل همه جا می رود...

جمکران.قم.مشهد اما

کربلاست داغ این دل..

یعقوب کربلا
۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۸:۲۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹ نظر
اینجا جای تو خالی ست..
بیا یک نماز شب با هم درد دل کنیم.!
جانماز هم آغوشمان..
یعقوب کربلا
۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۷:۵۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر

در خوبی های من ان قدر  بدی نهفته است که اگر عنایت حق

نبود..در هر لحظه هزار بار مایوس میشدم و از شدت فشار به جنون می رسیدم.!

 پ.ن: 

داستان های تربیتی (عین صاد)


یعقوب کربلا
۱۷ تیر ۹۲ ، ۱۴:۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

... ما نشناختیم اهل بیت (ع) را!

حسرت این است: عمر گذشت نفهمیدیم چه داریم! گوهری داشتیم و نشناختیم و مردیم!

(حضرت آیت الله العظمى وحید خراسانى ) 

یعقوب کربلا
۱۶ تیر ۹۲ ، ۱۸:۲۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۸ نظر

از وقتی که تو شدی خط قرمز من

تحریم ها  به وجود امد..! 

پ.ن:

همه چیز را خرج کردم

برای با تو بودن..

یعقوب کربلا
۱۶ تیر ۹۲ ، ۱۰:۱۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۶ نظر


 

قنبر غلام حضرت علی علیه السلام می گوید: نزد امیرالمومنین علیه السلام بودم که مردی وارد شد و گفت :

ای امیرالمومنین! میل به خربزه دارم.

حضرت علی علیه السلام به من فرمودند که خربزه ای بخرم؛ در همی به من دادند و من سه عدد خربزه خریدم.وقتی یکی از آنها را بریدم، دیدم تلخ است؛ عرض کردم : ای امیرالمومنین! تلخ است.

فرمود : آن را دور بینداز که از آتش است و به سوی آتش می رود.

خربزه دوم را بریدم که ترش بود. عرض کردم: ای امیرالمومنین! ترش است.

فرمود: آن را دور بینداز که از آتش است و به سوی آتش می رود.

خربزه سوم را نیز بریدم که کرم آلود بود. عرض کردم: ای امیرالمومنین! کرم زده است.

فرمود : آن را نیز دور بینداز که از آتش است و به سوی آتش بر می گردد.

باز درهمی به من داد تا خربزه بخرم و من نیز سه تا خربزه خریدم و آوردم جلوی آن حضرت گذاشته و عرض کردم: ای امیرالمومنین! مرا معاف بدار که اینها را ببرم؛ زیرا آن سه تا را که بریدم همگی خراب بودند.

آن حضرت به من فرمود: ای قنبر! بنشین که آنها مامور هستند.

پس نشسته و یکی از آنها را قاچ کردم که شیرین بود. عرض کردم: ای امیرالمومنین! شیرین است.

فرمود: از آن بخور و به ما نیز بده.

پس یک قسمت از آن را من خوردم، یک قسمت را به حضرت علی علیه السلام دادم و قسمت دیگرش را نیز به آن مرد دادم.

امیرالمومنین علیه السلام رو به من کرد و فرمود:

ای قنبر! خداوند تبارک و تعالی ولایت ما را بر اهل آسمان ها و اهل زمین از جن و انس و میوه ها و غیر آنها عرضه داشت؛ پس هرکدام از آنها ولایت ما را قبول کرد، پاکیزه و شیرین و طیب شد و هرکدام از آنها که ولایت ما را قبول نکرد، کرم آلود و بد مزه و متعفن شد.

کتاب خاطرات قنبر
الاختصاص،ص ۲۴۹

یعقوب کربلا
۱۶ تیر ۹۲ ، ۱۰:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر


راز  رمضان چیست؟

پ.ن:

جواب از شما..

یعقوب کربلا
۱۵ تیر ۹۲ ، ۰۷:۵۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ نظر


 بهترین نصحیت کننده‌ى انسان، خود انسان است؛ چون از خودش انسان گله‌مند نمیشود.

هر کسى انسان را نصیحت کند، اگر قدرى لحن او تند باشد، انسان از او گله‌مند میشود؛

اما خود انسان، خودش را نصیحت کند؛ دشنام بدهد به خودش، ملامت کند، سرزنش کند خودش را؛ اینها خیلى مؤثر است.

پ.ن:راه‌های جلوگیری از تسلط شیطان

منبع :شرح حدیثی از حضرت امام جعفرصادق علیه‌السلام توسط حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای

یعقوب کربلا
۱۵ تیر ۹۲ ، ۰۶:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

دلت را با محبت علی
از مرکب هوس پیاده کن!


 

یعقوب کربلا
۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۷:۵۰ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۸ نظر

آسمان ابری زندگی مرا هیچ امیدی به باریدن نیست

ابرها هستند ، اما نه برای باریدن!

نازل شده اند تا نعمت تابش تو را از من بگیرند

هرتکه ابر پوششی ست بریک گناه من

ولی هرچقدر این پوشیدن و پنهان کردن بیشتر می شود ، تابش تو کمتر...

من رسوایی را می خواهم تا تو را داشته باشم!

پ.ن:

برای تو.!

یعقوب کربلا
۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۶:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۷ نظر


آسمان هم تشنه شده بود

خون اصغرآسمان را سیر کرد..

 

یعقوب کربلا
۱۳ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

گناه هایم دانه دانه جمع شدند

و زنجیر محکمی

 بر دور گردنم افتاد

 

یعقوب کربلا
۱۳ تیر ۹۲ ، ۱۱:۰۰ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۸ نظر


دل ما یه نقطه سفیدی هست

که با هر گناه لکه سیاهی بر ان میزنیم..

 

 

یعقوب کربلا
۱۳ تیر ۹۲ ، ۰۶:۰۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

بغض تو

اخر سکوتم را شکست..

یعقوب کربلا
۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۷:۰۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر


همیشه فکر میکنم تو هم در وبلاگ

هستی.میای سر میزینی و میبینی

بهم میگفتن برای کی مینویسی

بازدید نداری

گفتنم همیشه فکر میکنم یکی منتظر

منه..

که به روز کنم.. 

خندید.بهم..

و قطع کرد..!

یعقوب کربلا
۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۵۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

حاضری ازمایش دو پینگ بدهی

یا نه.!؟

 عاشق هستی یا نه..!؟


 

یعقوب کربلا
۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۴۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

بی تفاتی

بدترین دردی بود

که از تو دیدم..!

 


 

یعقوب کربلا
۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۲۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

خدا رو چه ارزان می فروشند

اسیر خدا شده اند

یا اسیر شهوت ها...

یعقوب کربلا
۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۱ موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱ نظر

ای کاش اطلا

شام وجود نداشت...

 

از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:« بزرگترین مصیبت شما در سفر کربلا در کجا بود؟»
در پاسخ سه بار فرمود:« شام، شام، شام.»
و نیز فرمود:« ای کاش هرگز نگاهم به دمشق نمی‌افتاد.»

امام سجاد علیه السلام در روایتی فرمود:« در شام هفت مصیبت بر ما وارد شد که از آغاز اسارت تا آخر نظیرشان را ندیدیم:

۱- سربازان یزید ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کرده بودند و به ما سرنیزه می‌زدند.
۲- سرهای شهدا را در میان زن‌ها گذاشتند. سر پدرم و عمویم، عباس، را در برابر چشم‌ عمه‌هایم، زینب و ام کلثوم، قرار دادند و سر برادرم، علی اکبر، و پسر عمویم، قاسم، را در برابر چشم سکینه و فاطمه. سربازان با سرها بازی می کردند؛ گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم شتران می رفت.

۳- زنان شامی از بالای بام‌ها آب و آتش به سوی ما می‌ریختند. یک بار آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. آتش عمامه و سرم را سوزاند.
۴- از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در کوچه و بازار، ما را با ساز و آواز در برابر چشم مردم گردش دادند و گفتند:« ای مردم، اینها را بکشید که در اسلام هیچ احترامی ندارند.»
۵- ما را به ریسمانی بستند و از مقابل خانه های یهود و نصاری عبور دادند و به آنها گفتند:«اینها همان هایی هستند که پدرشان پدران شما را (در جنگ های خیبر و. . . .) کشته و خانه های آنها را ویران کرده‌اند. امروز انتقام آنها را از اینها بگیرید. آنها هم هر چه خواستند خاک و سنگ و چوب به سوی ما پرت کردند، و پیرزنی یهودی به سر امام حسین علیه السلام سنگ زد.
۶- ما را به بازار برده‌فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی تقدیر خداوند چیز دیگری بود.

۷- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت. روزها از گرما و شب‌ها از سرما در امان نبودیم و همواره از تشنگی و گرسنگی و ترس از مرگ در اضطراب به سر می‌بردیم.

منابع:
عنوان الکلام فشارکی، ص۱۱۸, ریاض الاحزان، ص۱۰۸, تذکرةالشهداء، ص۴۱۲

یعقوب کربلا
۱۲ تیر ۹۲ ، ۰۶:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر