تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود . همیشه عادت داشت وقتی من وارد اتاق می شدم ، بلند می شد و به قامت می ایستاد .
یک
روز وقتی وارد شدم روی زانویش ایستاد . ترسیدم ، گفتم : عباس چیزی شده ؟
پاهایت چطورند ؟ خندید و گفت : نه ، شما بد عادت شده اید . من همیشه جلوی
تو بلند می شوم امروز خسته ام ، به زانو ایستاده ام . می دانستم اگر سالم
بود بلند می شد و می ایستاد . اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد . گفت :
چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم ، انگشتای پایم
پوسیده است . نمی توانم روی پاهایم بایستم . عباس با همان حال صبح روز بعد
به منطقه رفت . این اتفاق به من نشان داد که عباس از بندگان خاص خداوند است
.
از همسر شهید سردار عباس کریمی
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
یک روز وقتی وارد شدم روی زانویش ایستاد . ترسیدم ، گفتم : عباس چیزی شده ؟ پاهایت چطورند ؟ خندید و گفت : نه ، شما بد عادت شده اید . من همیشه جلوی تو بلند می شوم امروز خسته ام ، به زانو ایستاده ام . می دانستم اگر سالم بود بلند می شد و می ایستاد . اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد . گفت : چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم ، انگشتای پایم پوسیده است . نمی توانم روی پاهایم بایستم . عباس با همان حال صبح روز بعد به منطقه رفت . این اتفاق به من نشان داد که عباس از بندگان خاص خداوند است .
از همسر شهید سردار عباس کریمی