در راه مانده...

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۳۶ ق.ظ

پیر مردی کنار خیابان

پیر مردی که کنار خیابان ایستاده بود و گریه میکرد؛جلو آمد و
یک بارافتاد به پای پسر شروع کرد به بوسیدن پای پسر.پسر
مسلسل را ول کردو نشست ما ریختیم پیر مرد را گرفتیم پیر
مرد گریه میکرد. نمی دانم. چرا گریه می کرد؟
گفتم پدر! اینا واسه این که دیگه کسی به پای کسی نیفته و
دست کسی رو نبوسه دارن می جنگن . وحالا تو داری چیکار
می کنی؟
پیر مرد حرفی نمیزد. با دستمال یزدی اش اشکش را پاک می کرد
گفتم
((مگه خونه ی آقا نرفتی ندیدی آقا نمی ذاشت کسی دستشو
ببوسه؟))
پیر مرد گفت((اینا انتقام خون پسرمو دارن می گیرن))

ناگهان یکی از توی پیاده رو داد زد((بچه ها اعلام کردن حکوت نظامی
ساعت چهار نیم شده! ساعت چهار و نیم!))

محمود گلابدره ای.


نوشته شده توسط یعقوب کربلا
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
در راه مانده...

در راه مانده...
به زودی آدرس وبلاگ تبدیل می شود به
ebnolsabil.ir

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مهر ۹۳، ۱۲:۱۶ - سید مرتضی
    ---

پیر مردی کنار خیابان

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۳۶ ق.ظ
پیر مردی که کنار خیابان ایستاده بود و گریه میکرد؛جلو آمد و
یک بارافتاد به پای پسر شروع کرد به بوسیدن پای پسر.پسر
مسلسل را ول کردو نشست ما ریختیم پیر مرد را گرفتیم پیر
مرد گریه میکرد. نمی دانم. چرا گریه می کرد؟
گفتم پدر! اینا واسه این که دیگه کسی به پای کسی نیفته و
دست کسی رو نبوسه دارن می جنگن . وحالا تو داری چیکار
می کنی؟
پیر مرد حرفی نمیزد. با دستمال یزدی اش اشکش را پاک می کرد
گفتم
((مگه خونه ی آقا نرفتی ندیدی آقا نمی ذاشت کسی دستشو
ببوسه؟))
پیر مرد گفت((اینا انتقام خون پسرمو دارن می گیرن))

ناگهان یکی از توی پیاده رو داد زد((بچه ها اعلام کردن حکوت نظامی
ساعت چهار نیم شده! ساعت چهار و نیم!))

محمود گلابدره ای.
۹۲/۱۰/۲۴ موافقین ۲ مخالفین ۰
یعقوب کربلا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی